ستیاستیا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

برای دخترم ستیا

اولین استرس

به نام خدا سه روز گشته بود من خوب نشده بودم تصمیم گرفتیم با بابا و مامانی بریم دکتر اول رفتیم بیمارستان برام آزمایش تیتر بارداری داد گفت انجامش بدم تیترش به نظر خودم خوب بود 1020و بعد منو فرستاد سونوگرافی که گفت هیچی تو دلم نیست یا زود اومدم یا از بین رفته کلی غصه خورم رفتم پیش دکتره گفت شما یک حاملگی خارج از رحمی داری باید سریع بری بیمارستان سقط کنی .اونموقع بود که کلی غصه خوردم خودم باورم نشد رفتم بیمارستان یه دکتر دیگه بود گفت باید بستری بشی و زیر نظر باشی که بازم قبول نکردم رفتم خونه گفتم فردا میرم پیش خانم دکتر خودم یه روز که عیبی نداره ولی تا فردا صبحش مردم وزنده شدم من از دو روز قبلش نوبت چهارشنبه رو گرفته بودم وقتی نوبتم شد رفت...
30 ارديبهشت 1396

بازگشت

دخترم گلم سلام میدونم خیلی وقته که قرار بود برات بنویسم ولی نتونستم عزیز دلم خودت میدونی که به قول خودت چقدر شیطون بلا شدی امان نمیدی  حالا که وقت میکنم برات بنویسم چون سر کار هستم عشقم تو خونه مامان جون هستی من وقت برا نوشتن پیدا کردم فدای تو بشم از امروز ادامه خاطرات رو برات یادداشت میکنم ...
30 ارديبهشت 1396

بدون عنوان

به نام خدا سلام دخمل گلم امروز میخوام از روزی بگم که فهمیدم تو وجودم شکل گرفتی برات بگم عزیزم: قبل از اون روز با شکوه تو یکی از روزهای ماه فروردین 93 بابا به من گفتش خواب دیده یکی از یاران امام رضا بهش گفته برام یک پرتقال بچین بابا هم این کار رو کرده و اون خیلی خوشحال شده و گفته یک آرزوت رو بگو تا برات دعا کنم بابا جان هم گفته من دوست دارم پدر بشم اون هم فکر کرده و گفته برو این ماه خانومت باردار میشه واین طور هم شد و من و بابا میدونیم تو هئیه امام رضا هستی از همون اول که خبر بودنت رو یاران امام برامون آوردن تا از روز تولدت که روز شهادت آقا به دنیا اومدی ...... و حالا اون روز باشکوه         روز 20...
10 خرداد 1394

بدون عنوان

به نام خدا  دختر کوچولو من سلام دوست داشتم زودتر برات بنویسم ولی بعد از تولدت بلاهای مختلفی سرم اومد که برات همش رو مینویسم تا بدونی چرا زودتر نیومدم ولی خدا رو شکر الان بهترم کاملا خوب نشدم ولی به عشق تو هنوز سر پا هستم ستیا گلی از امروز برات همه خاطرات که برای من و بابات از روزی که فهمیدیم هستی تا الان مینویسم البته اگه امون بدی مادر همش گریه میکنی آخه مثل الان که همش گریه میکنی ومنظورت اینه که بیا با من بازی کن مامانم آخه خیلی بازیگوشی قربونت برم اینم یه عکس از همین الانت       ...
7 خرداد 1394
1