ستیاستیا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

برای دخترم ستیا

اولین استرس

1396/2/30 11:51
نویسنده : مامان
21 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

سه روز گشته بود من خوب نشده بودم تصمیم گرفتیم با بابا و مامانی بریم دکتر

اول رفتیم بیمارستان برام آزمایش تیتر بارداری داد گفت انجامش بدم تیترش به نظر خودم خوب بود 1020و بعد منو فرستاد سونوگرافی که گفت هیچی تو دلم نیست یا زود اومدم یا از بین رفته کلی غصه خورم رفتم پیش دکتره گفت شما یک حاملگی خارج از رحمی داری باید سریع بری بیمارستان سقط کنی .اونموقع بود که کلی غصه خوردم خودم باورم نشد رفتم بیمارستان یه دکتر دیگه بود گفت باید بستری بشی و زیر نظر باشی که بازم قبول نکردم رفتم خونه گفتم فردا میرم پیش خانم دکتر خودم یه روز که عیبی نداره ولی تا فردا صبحش مردم وزنده شدم من از دو روز قبلش نوبت چهارشنبه رو گرفته بودم وقتی نوبتم شد رفتم تو مامان جون هم باهام اومد وقتی برا خانم دکتر تعریف کردم علایمم رو با آزمایش رو دید گفت هنوز زوده تو سونو دیده بشه باید یه هفته دیگه بری و بهم دارو داد تا خوب بشم کلی خوشحال شدم آخه بهم امید داده بود دستش درد نکنه کلی تو اون چند روز استرس کشیده بودم اون یه هفته خیلی طولانی بود ولی گدشت رفتم برا سونو دیدم کوچولو من هنوز بازم دیده نمشه ولی جایگاه خودشو درست کرده دکتر سونو گرافی بهم گفت که به احتمال زیاد هفته دیگه قلب کوچولوت هم شروع به زدن میکنه من بازم کلی خوشحال شدم ولی بازم تو دلم میترسیدم چون اصلا هیچ علایمی نداشتم وهنوز هم باید استراحت مطلق میبودم ولی اینبار 10 روز بعد  رفتم  که یه وقت زود نباشه صدای قلب کوچولوت رو شنیدم البته بابا جان از شادی زیاد به آقای دکتر گفت دو بار صدای قلبت رو برامون پخش کنه و ما وارد برهه جدیدی شدیم چون با شنیدن صدات مطمین شدیم دیگه سه نفر شدیم

تا بعد گلم سرم یکم شلوغ شد زودی برمیگردم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)